یک استکان چای و... دو نخ سیگار مگنا را
با بی خیالی می کشم تصویر دنیا را
پُک می زنم...یک لحظه...چندین لحظه را... اما
عمریست که...آبستنم آن روح زیبا را
ازلحظه هایم می کشد بالا...نمی تابد
راز بلندی های او...این جور بالا را
قد می کشد روی تمام وهمِ پنهانم
دَم می کند...احساس های واج آرا را
تنهایی ام را با خودش پُر می کند...تا نیست
دلتنگی ام را...آن همه اندوه پیدا را
سیگار، تاول رابه...انگشتم که می سوزد...
ناگاه ، پاره...می سراید چُرت معنا را
چای مرا...هربار تازه دم که می ریزد
یک واژه شیرین می کند،هورت ِ الفبا را
این بیت های بی سروته را که می دوزم
برسنگ هربیتی فقط شمعی می افروزم
هی چای...هی قوری...وهی تکراردرتکرار
دفتر...سیاهه نامه ای از واژه وخودکار
در هاله ی مگنایی پا در هوای شعر
رقص من و دود وصدای واژه های شعر
ابیات در مِهْ دود تاریکِ در و دیوار
خودکار می رقصاند این ابیات را هر بار
شاعر...سراسر خلسه های ممتدِ ابیات
هی چای و دود و مستی وجزرومد ابیات
هرلحظه موسیقی...درآشوب زمان جاری
هربار...شاعر درتن آن مرد سیگاری
دیگر اتاق از واژه های دود...آکنده
وسعت... نگاه مرد ومگنای پراکنده
شاعر غزل را روی دفتر می زند بر دار
درمرگ او...خودکارمی گریاند وسیگار
شاعر خودش را...می نویسد روی هر بیتی
آن مرد سیگاری ... ولی آنسوی هر بیتی
شاعر به قبل ازشعر می اندیشد وآن مرد
که می سرود...آن لحظه با سیگار،دنیا را
ازخواب برمی خیزد و درشعر می یابد
یک استکان چای و... دو نخ سیگار مگنا را
پُک می زند...یک لحظه...چندین لحظه را... اما
انگار که...آبستن است آن روح زیبا را
قد می کشد روی تمامِ وهمِ پنهانش
ابری که آن...احساس های واج آرا را
تنهایی اش را با خودش پُر می کند...او نیست
دلتنگی اش را...آن همه اندوه پیدا را
یک چای سردِ بی همان که دوستش می داشت
با واژه شیرین می کند،هورت ِ الفبا را
اسد فرهمند – 18 / 10 / 1390 – خرم آباد